روز اول آبان

ساخت وبلاگ
روزای سختی رو میگذرونم، اینجور نیست که روزای ازین سختتر نداشته باشم. داشتم ولی الان انگار دارم لبه ی تیغ راه میرم. نمیتونم اشتباه کنم. اگه کوچکترین اشتباهی کنم یجورایی برنامه ی زندگی و آینده ی خواهرم میره رو هوا. دلم میخاد زنگ بزنم به بابا و هر چی به فکرم میرسه بهش بگم، دلم میخاد بگم بهش که چه زخمی بهمون زده، ولی نمیشه. باید آروم باشم ، کار درست این نیست که به یکباره خشمم رو خالی کنم و بخوام ازش اینجوری انتقام بگیرم. صبوری میکنم ولی دلم خون ... اسمش میاد یا حرفش میشه چشمام کاسه اشک میشه ، دعا میکنم برای خودم، دعا میکنم برای مادرم.نوزاد داشتن میتونه تا مرز دیوونگی ببرت. هیچ کاری نمیتونم کنم، قفلم. ولی با این حال سعی میکنم برنامه داشته باشم. ‌کلاس زبان رو توی برنامم گنجوندم ، آنلاینه و معلمشو دوس دارم ، یواش پیش میره و این همون چیزیه که برای من مناسبه اتفاقا. کاش میتونستم یه ورزشی برم ، فعلا ولی نمیشه دختر کوچیکه خیلی بمن وابستس و الان فقط منو میخاد. قربونش بشم. راستی برای ثبت تو وبلاگم باید بگم ‌که الان همون زمانیه که اون اتفاق عجیب تو زندگیمون افتاده، و همه معادلات عوض شدن. امیدوارم همسر گرامی بذاره طعم شیرین این اتفاق در کاممون بمونه و با کارای هیجانی و احمقانش همه چیو خراب نکنه. دلم نمیخاد آرامش زندگیم خطی بهش بیفته. نا ندارم اگر بخاد چیزی خراب بشه، که این روزارو ساده بدست نیاوردم.  سال 1403 برام چی میخاد ؟ من ازش آرامش میخام  روز اول آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت روز اول آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kooochec بازدید : 2 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:30

خواهر_  خواهر برای من جای خالی ای بود که طعم بودن باهاش رو حس نکرده بودم، درست مثل برادر . با وجود داشتن یک خواهر و یک برادر من همیشه در دنیای خودم تنها و تک فرزند بودم. تنهایی بزرگ شدم ، رقابت با کسی نداشتم و تا اونجاییکه میشد امکانات برای من بود و از همه مهم تر از داشتن هم زبونی که ارتباط خونی با هم داشته باشیم و فاصله سنی کمی هم داشته باشیم محروم بودم. اما چند ماهی میشه که طعم شیرین خواهر داشتن رو دارم حس میکنم. خواهر داشتن نعمت محسوب میشه. خواهرم بزرگ شده و همصحبت های خیلی خوبی شدیم. مامانم یه دوستی داره که اون دوستش یه پسری داره، که از لحاظ سن و سال به خواهرم میخوره یعنی مامانمم بدش نمیاد که موقعیتی پیش بیاد که پا پیش بذارن برای خواستگاری از خواهرم! حالا خواهر منکه ازدواجی نیست بحمدلله و بخاطر ازدواج های موفقی که ما داشتیم :) ولی خب یه گزینه بود دیگه تا قبل از امشب. میخام همینجا به فضای مجازی تعظیم کنم که با پیدا کردن پیج این آقا پسر و تصاویری که ایشون از خودش منتشر کرده بود خیلی راحت متوجه شدیم که داریم چی میگیم بابا! این بزرگوار دنیای خیلی متفاوتی از ما داره که نوش جونش البته و مارو بخیر و ایشونو بسلامت. خیلی فان بود و واقعا خوش گذشت. بمونه به یادگار روز اول آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت روز اول آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kooochec بازدید : 2 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:30

کاش شاعر بودم، واژه ها را در آغوش میکشیدم و با وسواس روی کاغذ میچیدم و با حرکت دستام بهشون نظم میدادم، تا که چند بیت اونجوری که فقط از درون من میتونا بیرون بیاد روی سفیدیه کاغذ ظاهر بشه، ولی شاعر نیستم ... افسوس که نمیتونم غم رو مکتوب کنم ، حیف ! شعر تاثیرگذاری میشد. این چند بیت میخاست بگه که این زن که اینقد قوی به نظر میرسه در واقعیت خیلی زودرنجه ... و اگر میتونستی ببینی که چندبار در خودش میشکنه اینجوری باهاش رفتار نمیکردی ، ... میدونم که واقعا احساس من فاقد هرگونه اهمیتیه .  روزا میگذرن ، زمان بهم میگه که دارم پیر میشم و این تنهایی پایان ناپذیره روز اول آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت روز اول آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kooochec بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1402 ساعت: 12:33

ميخاستم بيام بگم که زندگي کردن ، خوب زندگي کردن خيلي پيچيدس 


همين. 

روز اول آبان...
ما را در سایت روز اول آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kooochec بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1402 ساعت: 12:33

من کجای این دنیا ایستادم ؟ و دنیا داره منو کجا میبره؟ تنها چیزی که تو دنیا بهش اهمیت نمیدم خودم هستم. امسال واقعا احتیاج داشتم که زیارت برم ، روحم خیلی درب و داغون ، خسته و تنها ، غریب و بی همزبونه ، باید براش کاری میکردم ولی نشد! گفتم هوا گرمه بچه ها اذیت میشن ، اون یکی رو از جیش گرفتم اذیت میشه ، این یکی خیلی کوچیکه آب و هواش عوض بشه اذیت میشه. موندم اینجا و باز برای خودم هیچ کاری نکردم. واقعیت اینه که دارم برای خودم کم میذارم و خودمو رها کردم. اونقدرا زرنگ و قوی نیستم که بتونم این چیزا رو از هم تفکیک بدم. دیگه الان که مادر هستم ، وظایف مادری غرقم کرده ، البته ازون مادرای خیلی رو اعصاب سعی میکنم نباشم که فقط خلاصه میشه در مادربودنشون ولی شاید ظاهرم شیک و مدرن باشه ولی در باطن همینکه توانِ اهمیت دادن به خودم رو ندارم کافیه که شبیه بشم به مادرای قدیمی و مامان بزرگا. میدونی آخه الگویی که رایجه تو خانواده ی ما ، همون الگویِ زن سنتیه که هیچی برای خودش نمیخاد و همه چی رو بپای بچه هاش میریزه. قشنگه! ولی داره داغونم میکنه . ازون زنِی که خیلی معنویات براش مهم بود به زنی بدل شدم که جایی برای معنویاتش نداره. خیلی ناراحتم میکنه این شرایط، دلم میخاد فراغ بال داشته باشم برای یه زیارت و اشک حسابی ، دلم میخاست امسال پیاده روی اربعین میرفتم ، دلم دیدنِ ضریح میخاست . اصلا اجر و ثوابی که برای مادراییکه بخاطر اذیت نشدنت بچه هاشون نرفتن رو نمیخام. اجر و ثواب میخام چیکار؟ وقتی اینقد حال دلم بده! دیگه عمرم قد نمیده که اون اجر و ثواب بدردم بخوره. خودم میفهمم چی میگم، چون خودم میدونم که دلم عادت داشت که با زیارت رفتن نرم بشه ، اینو ازش گرفتم ... شجاعته اینو ندارم که یه بچه ی دوماهه رو با خودم ببرم. روز اول آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت روز اول آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kooochec بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1402 ساعت: 16:23

یکماه پیش دخترم بدنیا اومد

حالا دوتا دختر دارم 

وصف این حد از خوشبختی برام ممکن نیست 

امروز عکسای یکماهگی ازش گرفتم ، و البته عکس برای پاسپورت 

شاید اربعین ما هم قسمتمون بشه ...


روز اول آبان...
ما را در سایت روز اول آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kooochec بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 ساعت: 5:45

_ راستی قبل از شروع تعریف کردنام یه خبر بدم، برادرشوهرم یه دختر لبنانی گرفت :-)) این تفکره پسرای ایرانی درباره ی دخترای لبنانی خیلی چندش آور و خنده داره برام ، و تنها جمله ایکه میاد توی ذهنم اینه که : ما که با همزبون داریم زندگی میکنیم 90درصد حرفای همو نمیفهمیم خدا بداد اینا برسه خخخ ، حالا برای مراسم عقد و آشنایی بیشتر احتمالا تا ده روز آینده مام میریم دیاره اعراب و دیدارم از نزدیک با جاری عزیزم تازه میشه. خیلی از من کوچیکتره حس مادر به فرزند دارم بهش._ این هفته با برنامه های شلوغش بخیر گذشت، هم سفر دوستانه به قم انجام شد به تورلیدری من :)) هم جشن تولده دختری به همه خیلی خوش گذشت. هنوز بادکنکا روی دیواره ، راضی بودم از همه جزییاتش ، هم کیک خوشمزه و اقتصادی شد، هم شام خوب بود که مامانم اومد زحمتشو برام کشید، به بچه کوچولوهام خوش گذشت. دختری یکم بداخلاقی کرد چون مریض حال بود ولی وقتی بچه داداشم اومد دیگه به عشقش رسید و خیلی گوگولی شد. مهمونا خودمون بودیم و زنونه بود ، میخاستم باباها رو هم بگم ولی برای همسری ماموریت پیش اومد و رفته بود سنندج. تو این شلوغیا بهش میگم داری میری سنندج اونجا حالا شهید نشیا! یجا بهترو انتخاب کن :))  _ سفر قم هم خیلی خوش گذشت ، با بروبچ مجازی رفتیم ، از سال 87 که وبلاگ زدیم با هم آشنا شدیم و هنوز با هم در ارتباطیم، رفتیم خونه ی یکیشون و خیلی ازمون پذیرایی کرد و حسابی خاطره انگیز شد. اینقد برنامه فشرده بود و با بچه تنظیمش سخت بود فقط اون لحظه که داشتیم میدوییدیم که به قطار برگشت برسیم باید ازمون فیلم میگرفتن :)) یجوریایی هیچ گدوم باورمون نمیشد که تونستیم جمع بشیم آخه تعدامون زیاد بود با بچه کوچیکا 12 نفر میشدیم ، رفت با ون فرودگاهی رفتیم ، برگشت ب روز اول آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت روز اول آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kooochec بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت: 19:21

نمیدونم آدما چطوری میتونن عوض بشن! تاریخ رو نگاه میکنم ، اصلا عوض نشدم  خیلی همون آدمم  بازم میخاستم اینجا غر بنویسم مثل همیشه  البته بی حوصله شدم، اینو قبول دارم  حس نوشتن نیست  آهان راستی چجوری میتونید عوض بشید آدما؟  مثلا یکی چند وقت پیش میگفت ، مطالعه کردم فهمیدم خدا نیست  میخام بدونم خدا رو حذف کرده چجوری میتونه زندگی کنه؟  چجوری میتونن؟  پ.ن: (شاید : سماء ) روز اول آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت روز اول آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kooochec بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت: 19:21

پونزدهمین روز مهرماهه، در جریانید که همه چی فیلتر شده ، و این جوک معروف که آیفون خونمون هم فیلتره :) البته فک نکنید که من نت نداشتم! زهی خیال باطل که من نت نداشته باشم هع! (نمک بریزم یکم خب) وی پی ان پولی داشتم ، سفت کردن برادرا اونم قط شد ، شوهره رفت یه روتر آورد خونه که میگه روش وی پی ان داره ، در کل دو روز که خیلی سفت بود هیچی نداشتم ولی الان همه چی بازه ، بازتر از همیشه :)) در جمهوری خلق چین هم اگر زندگی میکردیم ما ایرانیا حتما راهی برای دورزدن فیلترینگ پیدا میکردیم . خلاصه این همه فخرفروشی کردم که بگم به سرعت نور همه چی وصله ، و با هزار تا اپ جدید هم آشنا شدم که حتما جایی دستمو میگیره. الان دارم موسیقی سطح پایینی گوش میدم که خیلی خزه ولی خوشم میاد ازش ، سلنا گومز با یکی دیگه میخونه ، یعنی به حدی صدای اون مرده خزه که در تاریخ بی سابقس ، دوست دارید اسمشو بذارم ؟ آهنگ ترندیه باحاله یبار گوش بده شاید رفت تو مخت :)....... calm down, by Rema & Selena Gomez  راستی بگم اینو تا یادم نرفته، پیج کاریمون که روی اینستاگرامه یادتونه؟ خب ما فقط اونحجا فروش داریم. اگه بشه اسمشو فروش گذاشت :)) الانم که فیلتر شده ولی خب ملت هستن و استوری گذاشتم بازم ویو بد نبود ، ولی بخاطر این اوضاعی که هر روز داره پیش میاد فضای فروش و کسب و کارا همه توی اعتصاب هستن. و البته مخاطب هم دل و دماغ خرید نداره ، اگر شروعم کنم به استوری گذاشتن خب احتمال 90 درصد از طرف پیجای همکاری فحشای آبدار میخورم . ولی زیادم مهم نیست چون اگر یادتون باشه من با شریکم مشکل خوردم و خودبه خود کارمون به هوا رفته. و دو سه ماهی میشه در حد دو کلمه هم با هم حرف نزدیم. توی ایتا و تلگرام کانال زدم اونم چون جوگیر شدم ولی اطلاع ر روز اول آبان...ادامه مطلب
ما را در سایت روز اول آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kooochec بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 19 آبان 1401 ساعت: 12:16

روی صندلی نشستم ،
پشت میزناهارخوری که پشتش ناهار و شام و حتی صبحانه نمیخوریم،
روبروم آینه است به خودم نگاه میکنم ، خیلی غمگینم.
عمیق نیست ولی هست. دلم یه هم صحبتی طولانی میخاد 


روز اول آبان...
ما را در سایت روز اول آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7kooochec بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 19 آبان 1401 ساعت: 12:16